صفحات

۱۳۸۷ اسفند ۶, سه‌شنبه

رحلت پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم و شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام



راز انكار رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله)





رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) در آخرین سفرحج (در عرفه)؛ در مكه؛ در غدیرخم؛ در مدینه قبل از بیمارى و بعد از آن در جمع یاران یا در ضمن‏ سخنرانى عمومى، با صراحت و بدون هیچ ابهام، از رحلت‏ خود خبر داد. چنان‌كه قرآن، رهروان رسول خدا(ص) را آگاه ساخته بود كه ‏پیامبر هم در نیاز به خوراك و پوشاك و ازدواج و وقوع بیمارى و پیرى مانند دیگر افراد بشر است و همانند آنان خواهد مُرد.

در حجة ‏الوداع در هنگام رمى ‏جمرات فرمود: مناسك خود را از من ‏فراگیرید، شاید بعد از امسال دیگر به حج نیایم. هرگز مرا دیگر در این جایگاه نخواهید دید.

هنگام بازگشت نیز در اجتماع بزرگ حاجیان فرمود: نزدیك است ‏فراخوانده شوم و.....





راز انكار رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله)





رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) در آخرین سفرحج (در عرفه)؛ در مكه؛ در غدیرخم؛ در مدینه قبل از بیمارى و بعد از آن در جمع یاران یا در ضمن‏ سخنرانى عمومى، با صراحت و بدون هیچ ابهام، از رحلت‏ خود خبر داد. چنان‌كه قرآن، رهروان رسول خدا(ص) را آگاه ساخته بود كه ‏پیامبر هم در نیاز به خوراك و پوشاك و ازدواج و وقوع بیمارى و پیرى مانند دیگر افراد بشر است و همانند آنان خواهد مُرد.


در حجة ‏الوداع در هنگام رمى ‏جمرات فرمود: مناسك خود را از من ‏فراگیرید، شاید بعد از امسال دیگر به حج نیایم. هرگز مرا دیگر در این جایگاه نخواهید دید.


هنگام بازگشت نیز در اجتماع بزرگ حاجیان فرمود: نزدیك است ‏فراخوانده شوم و دعوت حق را اجابت نمایم.

عبدالله بن مسعود گوید:

پیامبر اكرم(ص) یك ماه قبل از رحلت، ما را از وفات خود آگاه ‏نمود... عرض كردیم: اى رسول خدا! رحلت ‏شما در چه موقع خواهد بود؟ فرمود: فراق نزدیك شده و بازگشت‏ به سوى خداوند است.

زمانى نیز فرمود: نزدیك است فراخوانده شوم و دعوت حق را اجابت نمایم و من دو چیز گران در میان شما مى‏گذارم و مى‏روم: كتاب خدا و عترتم؛ اهل‏بیتم... و خداوند لطیف و آگاه به من خبر داد كه این دو هرگز از یكدیگر جدا نشوند تا كنار حوض كوثر بر من ‏وارد شوند. پس خوب بیندیشید چگونه با آن دو رفتار خواهید نمود.

روزى به آن حضرت خبر دادند كه مردم از وقوع مرگ شما اندوهگین ‏و نگرانند. پیامبر در حالى كه به فضل بن عباس و على بن‏ابى‏طالب(علیه السلام) تكیه داده بود به سوى مسجد رهسپار گردید و پس از درود و سپاس پروردگار، فرمود: به من خبر داده‏اند شما از مرگ‏ پیامبر خود در هراس هستید. آیا پیش از من، پیامبرى بوده است كه‏ جاودان باشد؟! آگاه باشید، من به رحمت پروردگار خود خواهم ‏پیوست و شما نیز به رحمت پروردگار خود ملحق خواهید شد... .

در فرصتى دیگر مردم را به رعایت ‏حقوق انصار سفارش و در خطاب ‏به انصار فرمود: اى گروه انصار، زمان فراق و هجران نزدیك است، من دعوت شده و دعوت را پذیرفته‏ام... بدانید دو چیز است كه از نظر من بین آن‏ دو هیچ تفاوتى نیست. اگر بین آن دو مقایسه شود به اندازه تار مویى بین آن دو فرقى نمى‏گذارم. هر كس یكى را ترك كند مثل این ‏است كه آن دیگرى را هم ترك كرده است... آن دو كتاب آسمانى و اهل‏بیت رسالت هستند... سفارش مرا در مورد اهل‏بیت من رعایت كنید و ...

(نیز فرمود:) آیا شما را به چیزى راهنمایى نكنم كه اگر بدان‏ چنگ زنید، پس از آن هرگز به ضلالت نیفتید؟ گفتند: بلى، اى رسول‏ خدا. فرمود: آن(چیز) على است. با دوستى من دوستش بدارید و به‏ احترام و بزرگداشت من، او را محترم و بزرگ بدارید. آنچه گفتم ‏جبرئیل از طرف خداوند به من دستور داده بود.

ابن حجر هیثمى گوید: پیامبر اكرم(ص)در بیمارى خود كه به ‏رحلتش انجامید، فرمود:

مرگ من به همین زودى فرا مى‏رسد و من سخن خود را به شما رساندم و راه بهانه و عذر را بر شما بستم. آگاه باشید، من كتاب ‏پروردگارم و اهل‌‏بیت‏ خود را در میان شما مى‏گذارم و مى‏روم. (سپس ‏دست على را گرفت و بالا برد و فرمود:) این شخص على بن ابى ‏طالب ‏است كه همراه با قرآن است و قرآن با على است و از یكدیگر جدا نشوند تا روز قیامت كه با من ملاقات نمایند.

در روز دوشنبه آخرین روز از زندگى رسول اكرم(ص)آن بزرگوار در مسجد پس از انجام نماز صبح فرمود: اى مردم! آتش فتنه‏ها شعله‏ور گردیده و فتنه‏ها همچون پاره‏هاى امواج تاریك شب، روى آورده است.

رسول خدا(ص)در حالى جان سپرد كه سر در دامن على ‏بن‏ابى‏طالب(ع) داشت. على(ع) شیون‌كنان، رحلت پیامبر(ص) را به‏ اطرافیان خبر داد. در این زمان ابوبكر به محل سكونت‏ خود در «سنح‏» رفته بود و عایشه به دنبال وى فرستاد تا بى‏درنگ به‏ شهر آید.

انكار رحلت رسول خدا(ص)

چون خبر وفات پیامبر(ص) زمزمه شد، عمر به نهیب فریاد برآورد: هرگز چنین نیست. این بعضى از منافقانند كه مى‏پندارند پیامبر مرده است! مردم بدانید، به خدا سوگند، رسول خدا نمرده است ‏بلكه ‏به سوى پروردگار خود رفته، به همان گونه كه موسى به سوى ‏پروردگار خود رفت، او چهل روز از پیروان خود غایب بود و پس از این كه گفته شد او مرده است‏ به نزد ایشان بازگشت. به خدا سوگند، رسول خدا باز مى‏گردد و دست و پاى كسانى را كه گمان ‏برده‏اند او مرده است، قطع خواهد كرد.

او بى‏ وقفه مردم را بیم مى‏داد و در هراس و تردید مى‏گذارد و آن‏ كلمات را به قدرى تكرار كرد كه دهانش كف نمود. مى‏گفت: هر كس‏ بگوید او مرده است‏ با این شمشیر سرش را از تن جدا خواهم كرد. خداوند تا وعده‏هایش را به دست او عملى نسازد، وى را نزد خود نمى‏برد.

در آن هنگامه از خانواده حضرت كسى تردید در رحلت رسول‏ گرامى(ص) نداشت و از همین رو جز عباس، شنیده نشد كه كسى با عمر سخن گفته و به او توجهى كرده باشد. جز این كه برخى چون ‏آشوب ‏آفرینى عمر را دیدند، گفتند: او چه مى‏گوید!! از وى بپرسید مگر رسول خدا(ص) در این باره به تو چیزى فرموده كه این گونه‏ سراسیمه و آشفته سخن مى‏گویى! و او در پاسخ گفت: نه، اصلا.

موضوع رحلت ‏براى خاندان پیامبر و مردم چنان قطعى و بدیهى بود كه ابن ام مكتومِ نابینا نیز كه جسد مطهر رسول خدا(ص)را نمى‏دید همانند عباس در اعتراض به عمر گفت: تو از خود چه مى‏گویى؟! مگر قرآن نیست كه مى‏فرماید: "و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله ‏الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ینقلب على ‏عقبیه فلن یضر الله شیئا و سیجزى الله الشاكرین".

محمد جز فرستاده‏اى كه پیش از او هم پیامبرانى(آمده و) گذشتند، نیست. آیا اگر او بمیرد یا كشته شود از عقیده خود، (به شیوه ‏جاهلیت) بر مى‏گردید! هر كس از عقیده خود بازگردد هرگز هیچ زیانى‏ به خدا نمى‌رساند و به زودى خداوند سپاسگزاران را پاداش مى‏دهد.

عباس مى‏افزود: تردید نیست كه رسول خدا(ص) مرده است. بیایید او را دفن كنیم. (با فرض قطعى كه وى مرده است.) آیا خداوند شما را یك بار طعم مرگ مى‏چشاند و رسولش را دو بار؟! او بزرگوارتر از آن ‏است كه دو بار بمیرد. بیایید او را دفن كنیم. اگر راست‏ باشد كه ‏او نمرده بر خداوند دشوار نیست كه خاك را از روى او به یك سو زند و ... .

با این حال، عمر بدون كمترین توجه به اعتراض آنان، بر نظر خود پافشارى مى‏كرد تا آن كه چند ساعتى بعد ابوبكر از محل سكونت ‏خود در سنح رسید. و چون چشم به جسد مطهر پیامبر(ص) دوخت، همان ‏آیه را كه پیشتر دیگران خوانده بودند خواند و عمر را به سكوت ‏فراخواند و او نیز ساكت ‏بر زمین نشست و گفت: گویا این آیه را پیش از این نشنیده بودم. آیا این از قرآن است؟!

انگیزه انكار رحلت

محققان و مورخان اهل تسنن بر پایه اعتراف عمر انگیزه او را زمینه‏ سازى براى رسیدن ابوبكر به مدینه یاد كرده‏اند.

ابن ابى‏الحدید مى‏نویسد: عمر با این اقدام مى‏خواست فرصتى براى ‏رسیدن ابوبكر به محل فراهم آورده باشد؛ زیرا او در فرداى ‏«سقیفه‏» قبل از سخنرانى ابوبكر در مسجد، ضمن عذرخواهى از اظهارات روز گذشته در انكار وفات پیامبر(ص)، گفت: وقتى فهمیدم ‏رسول خدا(ص) از دنیا رفته است، ترسیدم بر سر زمامدارى، جنجال و آشوب به پا شود و انصار و دیگران، زمامدارى را به دست گیرند یا از اسلام برگردند. در حقیقت اظهارات عمر، به منظور حفاظت از دین‏ و دولت ‏بود.(!) تا ابوبكر برسد ... چنین دروغ مصلحت ‏آمیز در هر آیینى مشروع مى‏باشد.

او مردم را در مورد مرگ حضرت تا حدى به شك انداخت و آن‏ها را از فكر در مورد اوضاع بعد از پیغمبر(ص) و حوادثى كه انتظار وقوع ‏آن مى‏رود، غافل نمود.

عمر هر چند براى اندیشیدن و چاره‌جویى به منظور توفیق در تصمیم خود فرصت نداشت، طرح وى جوانب فراوانى را در برداشت:

1- طرح او براى مردم دوستدار پیامبر امیدوار كننده بود. آن‏ها آرزو مى‏كردند این سخن راست در آید و رهبر خود را بدین زودى ‏از دست ندهند.

2- آن طرح با خود شاهدى از قرآن داشت و نوید مى‏داد كه‏ محمد خاتم(ص) نیز چون موسى به ملاقات خدا شتافته و به ‏زودى باز مى‏گردد.

3- بر پایه آن ادعا چون پیامبر زنده است نیازى به كوشش براى ‏تعیین جانشین او نیست.

4- فرد معتقد به مرگ پیامبر، منافق است و اقدام به بیعت ‏با جانشین او علامت نفاق و تلاش براى ایجاد اختلاف میان مسلمانان ‏است.

5- با آن كه به مرگ پیامبر اعتقاد یابد و با كسى به عنوان‏ جانشین پیامبر بیعت كند باید دست و پایش را قطع كرد.

6- این كه عمر تا پیش از ورود ابوبكر به سخن هیچ كس توجه ‏نكرد و چون ابوبكر رسید و جمله‏اى مى‏گوید و عمر آرام مى‏گیرد؛ زیركانه نقش ابوبكر را بزرگ مى‏نمایاند. این واقعه حتى اگر صحنه‌ سازى از پیش طراحى شده نبود، تا همین جا مى‏توانست مردم را به ‏نقش ابوبكر در رهبرى جامعه مسلمانان و آرام ساختن اوضاع متوجه ‏سازد.

بسى جاى تعجب و تاسف است كه برخى نویسندگان غیر شیعه، گاه‏ در دفاع و توجیه واكنش عمر مى‏نویسند: این رفتار عمر از شدت ‏علاقه‏اش به پیامبر و به موجب دهشت ‏زدگى او از رحلت‏ حضرت بود! حال ‏آنكه عمر خود در فرداى آن روز در حضور مردم در مسجد پیرامون ‏رفتار دیروزش مطالبى گفته است كه هیچ این توجیه و جانبدارى را تایید نمى‏كند.

ابن ابى‏الحدید عذرخواهى عمر را چنین نقل كرده است: وقتى‏فهمیدم رسول خدا(ص) از دنیا رفته است، ترسیدم بر سر زمامدارى، جنجال و آشوبى به پا شود و انصار و دیگران، زمامدارى را به دست ‏گیرند یا از اسلام بازگردند.

افزون بر این، باید پرسید:

1- اگر رفتار او از دهشت وى از مرگ پیامبر(ص)بود، مى‏بایست‏ پس از اعلام قطعى ابوبكر، بر دهشت وى افزوده مى‏شد نه این كه آرام‏ گیرد و بر زمین نشیند!

2- پس از اطلاع چرا در مراسم عزادارى و تغسیل و تشییع پیامبر شركت نجست و بى‏درنگ به سقیفه شتافت؟

3- چرا جز او كسی چنین هراسان و دهشت زده نشد؟ آیا اندوه وى از دختر گرامى پیامبر بیشتر بود؟

4- آیا آن رفتار نیز از علاقه به پیامبر بود كه در حال حیات ‏حضرت به وى نسبت هذیان و بیهوده‏گویى داد و به دیگران نیز نهیب ‏زد كه گوش به حرف او ندهید، درك و حواس درستى ندارد كه چه ‏مى‏گوید؟!

5- چرا شبهه وفات نكردن پیامبر تنها براى عمربن خطاب پیش‏ آمد؟ او از كجا و به كدام آیه و روایت چنین حدس زد كه رسول‏ خدا(ص) نمرده است و چون موسى به میقات رفته و به زودى باز مى‏گردد و دست و پا قطع مى‏كند؟!

6- هنگامى كه اسامه براى تاخیر در حركت‏ سپاه خود عذر مى‏آورد كه نخواستم از مسافران حال تو را جویا شوم، خوب بود عمر مى‏گفت: این بی‌تابى چرا؟! خداوند بر شما منت نهاده است كه تا وعده‏هایش ‏محقق نشود، پیامبر(ص) از دنیا نخواهد رفت. این كه عمر خود عذر مى‏آورد كه در این روزهاى حساس نباید پیامبر را بدین حال تنها گذاشت دلیل آن است كه آن‏ها همه مى‏دانستند كه به زودى رسول‏ خدا(ص) رحلت ‏خواهد كرد.

7- چرا او پیش از تحقیق و اطمینان، این گونه جنجال‏ برانگیخت؟

8- چه حكمتی داشت كه تنها با تایید ابوبكر آرام گرفت نه با سخن دیگران؟ «آیاتى كه ابوبكر خواند، نباید سبب شود كه او تغییر عقیده دهد، زیرا مفاد آیات جز این نیست كه پیامبر(ص) نیز بسان مردم مى‏میرد، در صورتى كه خلیفه منكر امكان مرگ او نبود بلكه مى‏گفت: هنوز وقت مرگ وى فرا نرسیده است، زیرا هنوز كارهایى ناتمام مانده و رسالت‌هایى انجام نگرفته است.»

به اعتراف ابن‏ابى‏الحدید آن جنجال همه بهانه اتلاف وقت ‏براى ‏رسیدن ابوبكر بود و جز این، علتى نداشت.


یوسف بوشهرى


ماهنامه كوثر شماره39








گذری بر حیات امام مجتبی علیه السلام




·شناخت مختصرى از زندگانى امام حسن(ع)

.فریادرس محرومان

·نكته آموزنده

·خاندان علم و فضیلت

·بخشش بى‌نظیر

·مبارزات حسن بن على (ع) پیش از دوران امامت

.در جنگ جمل‏

.در جنگ صفین

·مناظرات كوبنده امام مجتبى (ع) با بنى امیه

·قانون صلح در اسلام

.از نظر سیاست خارجى

.از نظر سیاست داخلى

.سندى گویا

·گفتار امام پیرامون انگیزه‏ هاى صلح


پیشواى دوم جهان تشیع كه نخستین میوه پیوند فرخنده على(ع) با دختر گرامى پیامبر اسلام (ص) بود، در نیمه ماه رمضان سال سوم هجرت در شهرمدینه دیده به جهان گشود.(1)

حسن بن على(ع)از دوران جد بزرگوارش چند سال بیشتر درك نكرد زیرا او تقریباً هفت سال بیش نداشت كه پیامبر اسلام بدرود زندگى گفت.

پس از درگذشت پیامبر (ص) تقریبا سى سال در كنار پدرش امیر مومنان (ع) قرار داشت و پس از شهادت على (ع) (در سال 40 هجرى) به مدت 10 سال امامت امت را به عهده داشت و در سال 50 هجرى با توطئه معاویه بر اثر مسمومیت در سن 48 سالگى به درجه شهادت رسید.




شناخت مختصرى از زندگانى امام حسن(ع)

فریادرس محرومان
در آیین اسلام، ثروتمندان، مسئولیت سنگینى در برابر مستمندان و تهیدستان اجتماع به عهده دارند و به حكم پیوندهاى عمیق معنوى و رشته‏ هاى برادرى دینى كه در میان مسلمانان بر قرار است، باید همواره در تأمین نیازمندی‌هاى محرومان اجتماع كوشا باشند. پیامبر اسلام(ص) و پیشوایان دینى ما(ع)، نه تنها سفارش‌هاى مؤكدى در این زمینه نموده‌‌اند، بلكه هر كدام در عصر خود، نمونه برجسته‏‌اى از انساندوستى و ضعیف نوازى به شمار می‌رفتند.


پیشواى دوم، نه تنها از نظر علم، تقوى، زهد و عبادت، مقامى برگزیده و ممتاز داشت، بلكه از لحاظ بذل و بخشش و دستگیرى از بیچارگان و درماندگان نیز در عصر خود زبانزد خاص و عام بود. وجود گرامى آن حضرت آرام بخش دل‌هاى دردمند، پناهگاه مستمندان و تهیدستان، و نقطه امید درماندگان بود. هیچ فقیرى از در خانه آن حضرت دست خالى برنمى‌گشت. هیچ آزرده دلى شرح پریشانى خود را نزد آن بزرگوار بازگو نمی‌‏كرد، جز آنكه مرهمى بر دل آزرده او نهاده می‌‏شد. گاه پیش از آنكه مستمندى اظهار احتیاج كند و عرق شرم بریزد، احتیاج او را برطرف می‌‏ساخت و اجازه نمی‌‏داد رنج و مذلت سؤال را بر خود هموار سازد!

"سیوطى" در تاریخ خود می‌‏نویسد:"حسن بن على" داراى امتیازات اخلاقى و فضائل انسانى فراوان بود، او شخصیتى بزرگوار، بردبار، باوقار، متین، سخى و بخشنده، و مورد ستایش مردم بود.




نكته آموزنده
امام مجتبى(ع) گاهى مبالغ قابل توجهى پول را، یكجا به مستمندان می‌‏بخشید، به طورى كه مایه شگفت واقع می‌‏شد. نكته یك چنین بخشش چشمگیر این است كه حضرت مجتبى(ع) با این كار براى همیشه شخص فقیر را بى‌نیاز می‌‏ساخت و او می‌‏توانست با این مبلغ، تمام احتیاجات خود را برطرف نموده و زندگى آبرومندانه‌‏اى تشكیل بدهد و احیاناً سرمایه‌‏اى براى خود تهیه نماید. امام روا نمی‌‏دید مبلغ ناچیزى كه خرج یك روز فقیر را به سختى تأمین می‌‌كند، به وى داده شود و در نتیجه او ناگزیر گردد براى تامین روزى بخور و نمیرى، هر روز دست احتیاج به سوى این و آن دراز كند.(2)





خاندان علم و فضیلت
روزى عثمان در كنار مسجد نشسته بود. مرد فقیرى از او كمك مالى خواست. عثمان پنج درهم به وى داد. مرد فقیر گفت: مرا نزد كسى راهنمایى كن كه كمك بیشترى به من بكند. عثمان به طرف حضرت مجتبى(ع) و حسین بن على(ع) و عبدالله جعفر، كه در گوشه‌اى از مسجد نشسته بودند، اشاره كرد و گفت: نزد این چند نفر جوان كه در آنجا نشسته‌‏اند برو و از آنها كمك بخواه.


وى پیش آنها رفت و اظهار مطلب كرد.حضرت مجتبى(ع) فرمود: از دیگران كمك مالى خواستن، تنها در سه مورد رواست: دیه‏‌اى (خون‌بها) به گردن انسان باشد و از پرداخت آن به كلى عاجز گردد، یا بدهى كمرشكن داشته باشد و از عهده پرداخت آن برنیاید، و یا فقیر و درمانده گردد و دستش به جایى نرسد. آیا كدام یك از اینها براى تو پیش آمده است؟(3)

گفت: اتفاقاً گرفتارى من یكى از همین سه چیز است. حضرت مجتبى(ع) پنجاه دینار به وى داد. به پیروى از آن حضرت، حسین بن على(ع) چهل و نه دینار و عبدالله بن جعفر چهل و هشت دینار به وى دادند.

فقیر موقع بازگشت، از كنار عثمان گذشت. عثمان گفت: چه كردى؟ جواب داد: از تو پول خواستم تو هم دادى، ولى هیچ نپرسیدى پول را براى چه منظورى می‌‏خواهم؟ اما وقتى پیش آن سه نفر رفتم یكى از آنها (حسن بن على) در مورد مصرف پول از من سوال كرد و من جواب دادم و آنگاه هر كدام این مقدار به من عطا كردند.

عثمان گفت: این خاندان، كانون علم و حكمت و سرچشمه نیكى و فضیلتند، نظیر آنها را كى توان یافت؟(4)




بخشش بی نظیر
حسن بن على (ع) تمامى توان خویش را در راه انجام امور نیك و خداپسندانه، به كار می‌‏گرفت و اموال فراوانى در راه خدا می‌‏بخشید. مورخان و دانشمندان در شرح زندگانى پر افتخار آن حضرت، بخشش بى‌سابقه و انفاق بسیار بزرگ و بى‌نظیر ثبت كرده‌‏اند كه در تاریخچه زندگانى هیچ كدام از بزرگان به چشم نمی‌‏خورد و نشانه دیگرى از عظمت نفس وبی‌اعتنایى آن حضرت به مظاهر فریبنده دنیا است. نوشته‌‏اند:


"حضرت مجتبى (ع) در طول عمر خود دو بار تمام اموال و دارایى خود را در راه خدا خرج كرد و سه بار ثروت خود را به دو نیم تقسیم كرده و نصف آن را براى خود نگه داشت و نصف دیگر را در راه خدا بخشید."(5)




مبارزات حسن بن على (ع) پیش از دوران امامت
امام حسن (ع)، به شهادت تاریخ، فردى سخت شجاع و با شهامت بود و هرگز ترس و بیم در وجود او راه نداشت. او در راه پیشرفت اسلام از هیچ گونه جانبازى دریغ نمى‏ورزید و همواره آماده مجاهدت در راه خدا بود.







در جنگ جمل
‏ امام مجتبى (ع) در جنگ جمل، در ركاب پدر خود امیر مومنان (ع) در خط مقدم جبهه می‌‏جنگید و از یاران دلاور و شجاع على(ع) سبقت می‌‏گرفت و بر قلب سپاه دشمن حملات سختى می‌‏كرد.(6)




در جنگ صفین
آن بزرگوار جنگ صفین نیز، در بسیج عمومى نیروها و گسیل داشتن ارتش امیرمومنان (ع) براى جنگ با سپاه معاویه، نقش مهمى به عهده داشت.(7)





مناظرات كوبنده امام مجتبى (ع) با بنى امیه
امام حسن مجتبى(ع) هرگز در بیان حق و دفاع از حریم اسلام نرمشنشاننمی‌‏داد. او علناً از اعمال ضد اسلامى معاویه انتقاد می‌‏كرد و سوابق زشت و ننگین معاویه و دودمان بنى امیه را بى پروا فاش می‌‏ساخت.


مناظرات و احتجاج‌هاى مهیج و كوبنده حضرت مجتبى(ع) با معاویه و مزدوران و طرفداران او نظیر: عمرو عاص، عتبه بن ابى سفیان، ولید بن عقبه، مغیره بن شعبه، و مروان حكم، شاهد این معنا است.(8)

حضرت مجتبى (ع) حتى پس از انعقاد پیمان صلح كه قدرت معاویه افزایش یافت و موقعیتش بیش از پیش تثبیت شد، بعد از ورود معاویه، به كوفه، برفراز منبر نشست و انگیزه‌‏هاى صلح خود و امتیازات خاندان على را بیان نمود و آنگاه در حضور هر دو گروه با اشاره به نقاط ضعف معاویه با شدت و صراحت از روش او انتقاد كرد.(9)




قانون صلح در اسلام
باید توجه داشت كه در آیین اسلام قانون واحدى بنام جنگ و جهاد وجود ندارد، بلكه همانطور كه اسلام در شرائط خاصى دستور می‌دهد مسلمانان با دشمن بجنگند، همچنین دستور داده است كه اگر نبرد براى پیشبرد هدف مؤثر نباشد، از در صلح وارد شوند. ما در تاریخ حیات پیامبر اسلام (ص) این هر دو صحنه را مشاهده می‏كنیم: پیامبر اسلام كه در بدر، احد، احزاب، و حنین دست به نبرد زد، در شرائط دیگرى كه پیروزى را غیر ممكن می‏دید، ناگزیر با دشمنان اسلام قرار داد صلح بست و موقتاً از دست زدن به جنگ و اقدام حاد خوددارى نمود تا در پرتو آن پیشرفت اسلام تضمین گردد.


بنابراین، همانگونه كه پیامبر اسلام (ص) بر اساس مصالح عالی‌ترى كه احیانا آن روز براى عده‌اى قابل درك نبود، موقتاً با دشمن كنار آمد، حضرت مجتبى (ع)نیز، كه از جانب رهبر و پیشواى دینى بود و به تمام جهات و جوانب قضیه بهتر از هر كس دیگر آگاهى داشت، با دور اندیشى خاصى صلاح جامعه اسلامى را در عدم ادامه جنگ تشخیص داد.

اجمالاً باید گفت: حضرت مجتبى (ع) در واقع صلح نكرد، بلكه صلح بر او تحمیل شد. یعنى، اوضاع و شرائط نامساعد و عوامل مختلف دست به دست هم داده وضعى به وجود آورد كه صلح به عنوان یك مسئله ضرورى بر امام تحمیل گردید و حضرت جز پذیرفتن صلح چاره‏اى ندید، به گونه‌اى كه هر كس دیگر به جاى حضرت بود و در شرائط او قرار می‏گرفت، چاره‏اى جز قبول صلح نمی‏داشت؛ زیرا هم اوضاع و شرائط خارجى كشور اسلامى، و هم وضع داخلى عراق و اردوى حضرت، هیچ كدام مقتضى ادامه جنگ نبود. ذیلاً این موضوعات را جداگانه مورد بررسى قرار می‌دهیم:

از نظر سیاست خارجى

از نظر سیاست خارجى آن روز، جنگ داخلى مسلمانان به سود جهان اسلام نبود؛ زیرا امپراتورى روم شرقى كه ضربت‌هاى سختى از اسلام خورده بود، همواره مترصد فرصت مناسبى بود تا ضربت موثر و تلافى جویانه‏اى بر پیكر اسلام وارد كند و خود را از نفوذ اسلام آسوده سازد.

وقتى كه گزارش صف آرایى سپاه امام حسن (ع) و معاویه در برابر یكدیگر، به سران روم شرقى رسید، زمامداران روم فكر كردند كه بهترین فرصت ممكن براى تحقق بخشیدن به هدف‌هاى خود را به دست آورده‏اند، لذا با سپاهى عظیم عازم حمله به كشور اسلامى شدند تا انتقام خود را از مسلمانان بگیرند. آیا در چنین شرائطى، شخصى مثل امام حسن (ع) كه رسالت حفظ اساس اسلامى را به عهده داشت، جز این راهى داشت كه با قبول صلح، این خطر بزرگ را از جهان اسلام دفع كند، ولو آنكه به قیمت فشار روحى و سرزنش‌هاى دوستان كوته بین تمام شود؟

امام باقر (ع) به شخصى كه بر صلح امام حسن(ع) خرده می‏گرفت، فرمود: اگر امام حسن (ع) این كار را نمی‏كرد خطر بزرگى به دنبال داشت.(10)

از نظر سیاست داخلى

شك نیست كه هر زمامدار و فرماندهى اگر بخواهد در میدان جنگ بر دشمن پیروز گردد، باید از جبهه داخلى نیرومند و متشكل و هماهنگى برخوردار باشد و بدون داشتن چنین نیرویى، شركت در جنگ مسلحانه نتیجه‏اى جز شكست ذلت‌بار نخواهد داشت.

در بررسى علل صلح امام مجتبى (ع)از نظر سیاست داخلى، مهمترین موضوعى كه به چشم می‏خورد، فقدان جبهه نیرومند و متشكل داخلى است، زیرا مردم عراق و مخصوصاً مردم كوفه، در عصر حضرت مجتبى (ع) نه آمادگى روحى براى نبرد داشتند و نه تشكیل و هماهنگى و اتحاد.

سندى گویا

شاید هیچ سندى در ترسیم دور نماى جامعه متشتت و پراكنده آن روز عراق و نشان دادن سستى عراقیان در كار جنگ، گویاتر و رساتر از گفتار خود آن حضرت نباشد. حضرت مجتبى (ع) در «مدائن» یعنى آخرین نقطه‌اى كه سپاه امام تا آنجا پیشروى كرد، سخنرانى جامع و مهیجى ایراد نمود و طى آن چنین فرمود:

هیچ شك و تردیدى ما را از مقابله با اهل شام باز نمی‌دارد. ما در گذشته به نیروى استقامت و تفاهم داخلى شما، با اهل شام می‏جنگیدیم، ولى امروز بر اثر كینه‏ها اتحاد و تفاهم از میان شما رخت بر بسته، استقامت خود را از دست داده و زبان به شكوه گشوده‏اید.

وقتى كه به جنگ صفین روانه می‏شدید دین خود را بر منافع دنیا مقدم می‏داشتید، ولى امروز منافع خود را بر دین خود مقدم می‏دارید. ما همان گونه هستیم كه در گذشته بودیم، ولى شما نسبت به ما آن گونه كه بودید وفادار نیستید.

عده‏اى از شما، كسان و بستگان خود را در جنگ صفین، و عده‌اى دیگر كسان خود را در نهروان از دست داده‌اند. گروه اول، بر كشتگان خود اشك می‏ریزند؛ و گروه دوم، خونبهاى كشتگان خود را می‏خواهند؛ و بقیه نیز از پیروى ما سرپیچى می‏كنند!

معاویه پیشنهادى به ما كرده است كه دور از انصاف، و بر خلاف هدف بلند و عزت ما است. اینكاگر آماده كشته شدن در راه خدا هستید، بگویید تا با او در مبارزه برخیزم و با شمشیر پاسخ او را بدهیم و اگر طالب زندگى و عافیت هستید، اعلام كنید تا پیشنهاد او را بپذیرم و رضایت شما را تأمین كنیم.

 سخن امام كه به اینجا رسید، مردم از هر طرف فریاد زدند: «البقیة، البقیة»: ما زندگى می‏خواهیم، ما می‌خواهیم زنده بمانیم! (11)

آیا با اتكا به چنین سپاه فاقد روحیه رزمندگى، چگونه ممكن بود امام(ع) با دشمن نیرومندى مثل معاویه وارد جنگ شود؟ آیا با چنین سپاهى، كه از عناصر متضادى تشكیل شده بود و با كوچك‌ترین غفلت احتمال می‏رفت خود خطرزا باشد، هرگز امید پیروزى می‏رفت؟

بنابراین، كار امام حسن (ع) با «قیام» و اعلان جنگ و تهیه لشكر آغاز شد و سپس با درك عمیق اوضاع و شرائط جامعه اسلامى و رعایت مصالح روز، منجر به صلح مشروط گردید.




گفتار امام پیرامون انگیزهای صلح
امام مجتبى(ع) در پاسخ شخصى كه به صلح آن حضرت اعتراض كرد، انگشت روى این حقایق تلخ گذاشته و عوامل و موجبات اقدام خود را چنین بیان نمود:


من به این علت حكومت و زمامدارى را به معاویه واگذار كردم كه اعوان و یارانى براى جنگ با وى نداشتم. اگر یارانى داشتم شبانه روز با او می‏جنگیدم تا كار یكسره شود. من كوفیان را خوب می‏شناسم و بارها آنها را امتحان كرده‏ام. آنها مردمان فاسدى هستند كه اصلاح نخواهند شد، نه وفا دارند، نه به تعهدات و پیمان‌هاى خود پایبندند و نه دو نفر با هم موافقند. بر حسب ظاهر به ما اظهار اطاعت و علاقه می‌‏كنند، ولى عملاً با دشمنان ما همراهند.(12)

آنگاه امام افزود:

اگر یارانى داشتم كه در جنگ با دشمنان خدا با من همكارى می‌‏كردند، هرگز خلافت را به معاویه واگذار نمی‏كردم، زیرا خلافت بر بنى امیه حرام است... .(13)

پس از تقبّل ظاهری تمام مفاد قرارداد از سوی معاویه و انعقاد پیمان صلح، طرفین همراه قواى خود وارد كوفه شدند و در مسجد بزرگ این شهر گرد آمدند. مردم انتظار داشتند مواد پیمان طى سخنرانی‌هایى از ناحیه رهبران دو طرف، در حضور مردم، تأیید شود تا جاى هیچ گونه شك و تردیدى در اجراى آن باقى نماند.

این انتظار بیجا نبود، ایراد سخنرانى جز در برنامه صلح بود، لذا معاویه بر فراز منبر نشست و خطبه‏‌اى خواند؛ ولى نه تنها در مورد پایبندى به شرائط صلح تاكیدى نكرد، بلكه با طعنه و همراه با تحقیر چنین گفت:

«من به خاطر این با شما نجنگیدم كه نماز و حج به جا آورید و زكات بپردازید! چون می‌‏دانم كه اینها راانجام می‌‏دهید، بلكه براى این با شما جنگیدم كه شما را مطیع خود ساخته و بر شما حكومت كنم».

آنگاه گفت: «آگاه باشید كه هر شرط و پیمانى كه با حسن بن على بسته‌ام زیر پاهاى من است، و هیچ گونه ارزشى ندارد.»

بدین ترتیب، معاویه تمام تعهدات خود را زیر پا گذاشت و پیمان صلح را آشكارا نقض كرد.

معاویه به دنبال اعلام این سیاست، نه تنها تعدیلى در روش خود به عمل نیاورد بلكه بیش از پیش بر شدت عمل و جنایت خود افزود.

او بدعت اهانت به ساحت مقّدس امیرمؤمنان (ع) را بیش از گذشته رواج داد، عرصه زندگى را بر شیعیان و یاران بزرگ و وفادار  حضرت على (ع) فوق العاده تنگ ساخت، شخصیت بزرگى همچون «حجر بن عدى» و عده‌‏اى دیگر از رجال بزرگ اسلام را به قتل رسانید، و كشتار و شكنجه و فشار در مورد پیروان على(ع) افزایش یافت به طورى كه نوعاً شیعیان یا زندانى و یا متوارى شدند و یا دور از خانه و كاشانه خود در محیط فشار و خفقان به سر می‌‏بردند.

علاوه بر این، معاویه برنامه ضد انسانى دامنه‌دارى را كه باید اسم آن را برنامه تهدید و گرسنگى گذاشت، بر ضد عراقیان به مورد اجرا گذاشت و آنها را از هستى ساقط كرد. معاویه از یك طرف مردم عراق را در معرض همه گونه فشار و تهدید قرار داد و از طرف دیگر حقوق و مزایاى آنها را قطع كرد.

«ابن ابى الحدید»، دانشمند مشهور جهان تسنّن، می‌‏نویسد: شیعیان در هر جا كه بودند به قتل رسیدند. بنى امیه دست‌ها و پاهاى اشخاص را به احتمال این كه از شیعیان هستند، بریدند. هر كس كه معروف به دوستدارى ودلبستگى به خاندان پیامبر(ص) بود، زندانى شد، یا مالش به غارت رفت، و یا خانه‌‏اش را ویران كردند.

شدت فشار و تضییقات نسبت به شیعیان به حدى رسید كه اتهام به دوستى على(ع) از اتهام به كفر و بی‌دینى بدتر شمرده می‌‏شد! و عواقب سخت‌‏ترى به دنبال داشت!

در اجراى این سیاست خشونت ‏آمیز، وضع اهل كوفه از همه بدتر بود زیرا كوفه مركز شیعیان امیر مؤمنان (ع)شمرده می‌‏شد. معاویه طى بخشنامه‌‌اى به عمال و فرمانداران خو در سراسر كشور نوشت كه شهادت هیچ یك از شیعیان و خاندان على (ع) را نپذیرند! وى طى بخشنامه دیگرى چنین نوشت: «اگر دو نفر شهادت دادند كه شخصى، از دوستداران على(ع)و خاندان او است، اسمش را از دفتر بیت المال حذف كنید و حقوق و مقررى او را قطع نمایید»!

این حوادث وحشتناك، مردم عراق را سخت تكان داد و آنها را از رخوت و سستى به در آورد و ماهیت اصلىحكومت اموى را تا حدى آشكار نمود.

شهادت آن بزرگوار هنگامیروی داد که جنبش منظّمى بر ضد حكومت اموى شكل می‌گرفتو مبلغین و عوامل موثر آن، همان پیروان اندك و صمیمى امام حسن(ع) بودند كه حضرت با تدبیر هوشمندانه خویش جان آنان را از گزند قشون معاویه حفظ كرده بود. هدف این گروه این بود كه باافشای جنایاتى كه در سراسر دوران حكومت معاویه موج می‌‏زد، روح قیام را در دلهاى مردم برانگیزند تا روز موعود فرا رسد! لذادوران صلح امام حسن(ع) دوران آمادگى و تمرین تدریجى امت براى جنگ با حكومت فاسد اموى به شمار می‏رفت تا روز موعود؛ روزى كه جامعهاسلامى آمادگى قیام داشته باشدو این موج را به قیام سالار و سیّد شهدای عالم حسین بن علی (ع) رساند.

امام حسن (ع ) در تمام مدت امامت خود كه ده سال طول كشید، در نهایت شدت و اختناق زندگى كرد و هیچگونه امنیتى نداشت، حتى در خانه نیز در آرامش نبود.

سرانجام در سال پنجاهم هجرى به تحریك معاویه به دست همسر خود(جعده)مسموم و شهید و درقبرستان بقیع واقع در مدینه منورهبه خاک سپرده شد.

امامحسن(ع)از بذل جان خود دریغ نداشت، و امامحسین(ع)در راه خدا جانبازتر از حسن نبود. چیزى كه هست، حسن، جان خود رادر یك جهاد خاموش و آرام فدا كرد و چون وقت شكستن سكوت رسید، شهادت كربلا واقع شد؛ شهادتى كه پیش از آن كه حسینى باشد. حسنى بود.




پی‌نوشت‌ها
 1- ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، تصحیح و تلیعق: حاج سید هاشم رسولى محلاتى، قم، موسسه انتشارات علامه، ج 4، ص 28 - شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مكتبه بصیرتى، ص 187 - اسد الغابه فى معرفه الصحابه، تهران، المكتبةالاسلامیة، ج 2، ص 10، - ابن حجر العسقلانى، الاصابه فى تمییز الصحابه، بیروت، داراحیأ التراث العربى، 1328 ه".ق، ج 1، ص 328.
2- كان الحسن رضى الله عنه له مناقب كثیره: سیدا، حلیما، ذاسكینة و وقار وحشمة، جوادا، ممدوحا...(تاریخ الخلفا، ط 3، بغداد، مكتبه المثنى، 1383 ه".ق، ص 189/)


3- ان المسالة لا تحل الا فى احدى ثلاث: دم مفجع، او دین مقرع، او فقر مدقع ففى ایها تسئل؟

 4- مجلسى، بحارالانوار، تهران، المطبعة الاسلامیة، 1393 ه".ق، ج 43، ص 333.

 5- سیوطى، تاریخ الخلفا، ط3، بغداد، مكتبه المثنى، 1383 ه".ق، ص 190 - ابن واضح، تاریخ یعقوبى، نجف، منشورات المكتبة الحیدریة، 1384 ه".ق، ج 2، ص 215 - سبط ابن جوزى، تذكره الخواص، نجف، منشورات المطبعه الحیدریه، 1383 ه".ق، ص 196 - الشیخ محمد الصبان، اسعاف الراغبین (در حاشیه نور الابصار) قاهره، مكتبه المشهد الحسینى، ص 179.

 6- ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 21.

7- نصر بن مزاحم، وقعه صفین، ط 2، قم، منشورات مكتبه بصیرتى، 1382 ه".ق، ص 113.

8- طبرسى، احتجاج، نجف، المطبعه المرتضویه، ص 144-150.

9- طبرسى، همان كتاب، ص 156.

10- مجلسى، بحارالانوار، تهران، المطبعه الاسلامیه، 1383 ه.ق، ج 44، ص 1.

11- ابن اثیر، اسد الغابه فى معرفة الصحابة، تهران، المكتبه الاسلامیه، ج 2، ص 13 و 14- ابن اثیر، الكامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 3، ص 406- مجلسى، بحارالانوار، تهران، مكتبه الاسلامیه، 1393 ه.ق، ج 44، ص 21 - سبط ابن الجوزى، تذكره الخواص، نجف، منشورات المطبعه الحیدریه، 1383 ه.ق، ص 199.

12- مجلسى، بحارالانوار، تهران، المكتبة الاسلامیة، 1393 ه".ق، ج 44، ص 147 - طبرسى، احتجاج، نجف ،المطبعة المرتضویة، ص 157.

13 - شبر، سید عبدالله، جلأالعیون، قم، مكتبة بصیرتى، ج 1، ص 345-346.
www.mahdihashemi.blogspot.com


.tebyan.net
  • Digg
  • Sphinn
  • del.icio.us
  • Facebook
  • Google
  • Furl
  • Reddit
  • StumbleUpon
  • Donbaleh
  • Technorati
  • Balatarin
  • twitthis

0 نظرات:

ارسال یک نظر

 
ساخت سال 1388 مهندسی عمران - سازه شرقی.قدرت گرفته با بلاگر تبدیل شده به سیستم بلاگر توسط Deluxe Templates. طراحی شده بوسیله Masterplan. . بهینه شده برای سیستم فارسی مجتبی ستوده