صفحات

۱۳۸۶ مرداد ۲۰, شنبه

عید مبعث مبارک

 عید مبعث مبارک




















روزگاری بود ميوه اش فتنه، خوراکش مردار، زندگی اش آلوده، سايه های ترس شانه های بردگان را می لرزاند. تازيانه ستم، عاطفه را از چهره ها می سترد. تاريکی، در اعماق تن انسان زوزه می کشيد و دخترکان بی گناه، در خاک سرد زنده به گور می شدند. و در اين هنگام بود که محمد (ص) بر چکاد کوه نور ايستاد و زمين در زير پاهای او استوار گرديد.


 اي جامه بخود پيچيده ‍ـ برخيز و انذار كن  (آيات ١و ٢/ سوره مدثر)


 محمد به مرز چهل سالگي رسيده بود. تبلور آن رنج مايه ها در جان او باعث شده بود كه اوقات بسياري را در بيرون مكه به تفكر و دعا بگذراند، تا شايد خداوند بشريت را از گرداب ابتلا برهاند او هر ساله سه ماه رجب و شعبان و رمضان را در غار حراء به عبادت مي گذرانيد.


ـ آن شب، شب بيست و هفتم رجب بود. محمد غرق درانديشه بود كه ناگهان صدايي گيرا و گرم درغار پيچيد:


بخوان!


ـ محمد درهراسي و هم آلود به اطراف نگريست! صدا دوباره گفت:‌بخوان!


                                             تصاوير ويژه عيد مبعث   


ـ اين بار محمد بابيم و ترديد گفت: من خواندن نمي دانم.


صدا پاسخ داد:


ـ بخوان به نام پروردگارت كه بيافريد، آدمي را از لخته خوني آفريد، بخوان و پروردگار تو را ارجمندترين است، همو كه با قلم آموخت، و به آدمي آنچه را كه نمي دانست بياموخت.........


و او هر چه را كه فرشته وحي خوانده بود باز خواند.


ـ هنگامي كه از غار پايين مي آمد زير بار عظيم نبوت و خاتميت، به جذبه الوهي عشق بر خود مي لرزيد از اين رو وقتي به خانه رسيد به خديجه كه از دير آمدن او سخت دلواپس شده بود گفت:


ـ مرا بپوشان، احساس خستگي و سرما مي كنم!


 و چون خديجه علت را جويا شد گفت:


ـ آنچه امشب بر من گذشت بيش  از طاقت من بود،‌امشب من به پيامبري برگزيده شدم!


خديجه كه از شادماني سر از پا نمي شناخت، در حالي كه روپوشی پشمي و بلند بر قامت او مي پوشانيد گفت:


ـ من مدتها پيش در انتظار چنين روزي بودم مي دانستم كه تو با ديگران بسيار فرق داري، اينك به پيشگاه خدا شهادت مي دهم كه تو آخرين رسول خدايي و به تو ايمان  مي آورم........


ـ پس از آن علي كه در خانه محمد بود با پيامبر بيعت كرد.


 







ستاره ای بدرخشيد و ماه مجلس شد             


                دل رميده ما را انيس و مونس شد



نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت

        


                  بغمزه مسئله آموز صد مدرس شد



ببوی او دل بيمار عاشقان چو صبا

     


                 فدای عارض نسرين و چشم نرگس شد



بصدر مصطبه ام می نشاند اکنون دوست

  


               گدای شهر نگه کن که مير مجلس شد



طربسرای محبت کنون شود معمور

  


                     که طاق ابروی يار منش مهندس شد



لب از ترشح می پاک کن برای خدا

  


                     که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد
 


کرشمه تو شرابی به عارفان پيمود        


                    که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد
 


چو زر عزيز وجودست شعر من آری    


                        قبول دولتيان کيميای اين مس شد
 


خيال آب خضر بست و جام کيخسرو      


               بجرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد
 


زراه ميکده ياران عنان بگردانيد        


                 چرا که حافظ از اين راه برفت و مفلس شد


 

  • Digg
  • Sphinn
  • del.icio.us
  • Facebook
  • Google
  • Furl
  • Reddit
  • StumbleUpon
  • Donbaleh
  • Technorati
  • Balatarin
  • twitthis

3 نظرات:

پریسا گفت...

سلام
می شه لطف کنید یه سر به وبم بزنید ودر اولین پست یعنی طرح بد حجابی یه نظر بدین ؟؟؟؟؟؟؟؟
منتظرم

پریسا گفت...

سلام اقا مهدی
از اینکه قابل دونستین و بهم سر زدین ممنون
من میخواستم ببینم اعتقاد خودم در چه سطحی هست
باز هم از شما ممنون
اگه وبم فیلتر نشه باز هم یه سولایی دارم
دوست دارم نظر شما رو هم بدونم
منتظر سوالم باشید
منم بی صبرانه منتظر جوابتون هستم

محسن گفت...

وقت خوش.

معذرت می خوام می تونم این کد امکان جستجوی گوگل در کل سایت(وبلاگ) و اینترنت را داشته باشم.

ممنونم.

ارسال یک نظر

 
ساخت سال 1388 مهندسی عمران - سازه شرقی.قدرت گرفته با بلاگر تبدیل شده به سیستم بلاگر توسط Deluxe Templates. طراحی شده بوسیله Masterplan. . بهینه شده برای سیستم فارسی مجتبی ستوده